نويسنده: پرويز اذكائي ( سپيتمان ) (1)




 

چكيده

سيبويه و شماري ديگر از عالمان نامدار ايراني در شهر تاريخي بيضاء‌ زاده شده اند. اين شهر در روزگاران گذشته « نسا » نام داشته است. نسا در ايران باستان به معناي اردوگاه / آرامشگاه / قرارگاه است و در استان فارس دو دشت نسا آوازه يافته است كه يكي از آنها نساي اصطخر و ديگري نسا / فساي دارابگرد است. بيضاء معرّب نامجاي كهن يَدا / وَيدا است كه بر جايگاه « اَنشان » ( مليان ) باستان اطلاق مي شده است. همچنين از بيضاء در برخي منابع با نام « سپيددز »/ « اسپيددشت »/ « دز اسفيد » ياد شده است.
بيضاء، نسا، سپيددز، اسپيددشت، دز اسفيد.
در جزو « نسا » هاي باستان ايران زمين، يعني دشتهاي اردوگاهي يا پرورش اسب، دو دشت « نسا » در استان فارس آوازه يافته است:

1. نساي اصطخر

قديم ترين ذكر آن در لوحه ي ( راهنامه ي ) يوناني « پوتينگرانا » ست ( كه اصل سلوكي دارد ) چنان كه در شرح طريق همدان به تخت جمشيد، گويد كه ده فرسنگ پس از سياكوس ( = سياه كوه ) به « نيساكي » ( Nisaci ) مي رسد؛ اين همان « نيسرگه » ( Niserge ) بطليموس باشد، كه وجوه ديگر آن « نيچايكه »، « نيسايك »، ‌« نسا » ست ( = نشستگاه/ آرامشگاه/ قرارگاه ) و پارسيان بدانجا حلّ و ترحال مي كردند. (2)
ابن البنّاء مقدسي ( سده ي 4 ه. ق. ) شهر« نسا » ي فارس را تا شيراز يك مرحله ياد كرده، كه آن را « البيضاء » ( = اسپيد دشت ) نامند و گويد شهري پاكيزه و نيكو و بي روستا ( بركنار ) « دشت بارين » است، از اصطخر هم تا « البيضاء » ( = اسپيد دشت ) يك مرحله باشد. (3)
ياقوت حموي به نقل از حمزه ي اصفهاني ( سده ي 4 ه. ق. ) گويد كه « البيضاء » در روزگار ايرانيان نام آن « دز اسفيد » بود،‌ پس به عربي ترجمه شد « قلعه ي البيضاء » و اصطخري گويد كه البيضاء بزرگترين شهر در ولايت اصطخر است، از اين رو چنين نامي يافته كه قلعه ي آنجا از دور سپيد مي نمايد؛ لشكرگاه مسلمانان هنگام فتح اصطخر آنجا بود؛ و اما اسم آن به فارسي « نسايك » است، شهري نزديك اصطخر كه تا شيراز هشت فرسنگ باشد. (4)
ابن بلخي كوره ي اصطخر را با « مَرودشت » ياد كرده، كه ناحيتي سردسير است و گويد « اسپيد دژ » از قلاع استخر از اين رو عرب آن را بيضاء گفته كه خاك آن سپيد است و مرغزاري بر در« بيضاء » طول آن ده فرسنگ در عرض ده فرسنگ كه مانند ندارد. (5)
حاجي فسائي در شرح « بلوك بيضاء » از جمله چنين آورده كه ميانه ي شمال و مغرب شيراز است، از بلوكاتِ سردسير فارس كه هواي آن از سردي مايل به اعتدال باشد؛ شكار آن بز و پازن و قوچ و ميش كوهي و كبك و تيهو و در زمستان مرغابي است. در جانب جنوب و مشرق اين بلوك مرغزاري است ( شيدان ) مشهور به « قوروق » بيضا، كه چراگاه شش ماه از سال اسبهاي ديواني و توپخانه ي شيراز است، و در بعضي نوشته ها گفته اند: نام قديمي اين بلوك « نسايك » بود و نام قصبه ي آن شهر « مليون » ( مليان ) كه اكنون جاي آن شهر را جز اهل بيضا ندانند. در آن جاي آجرپاره ها كه نشان آبادي و عمارات عاليه بود فراوان ريخته است. قريه اي كه پهلوي اين شهر است « مليان » گويند و قصبه ي حاليه ي اين بلوك « تلّ بيضا » ست به مسافت شش فرسخ از شيراز دور افتاده است.
از نواحي بيضا، علما و مشايخ معروف برخاسته اند، مانند: سيبويه ي نحوي، استاد علماي علم نحو و لغت عرب؛ حلّاج بيضاوي، عارف مشهور و قائل به قول « أنا الحق »، قاضي بيضاوي صاحب الطوالع و نظام التواريخ و جز اينها. (6)
بايد افزود كه « تلّ بيضا » همان شهر ويرانه ي « مليان » كهن ترين و بزرگ ترين تپه ي باستاني فارس، همانا جايگاه « اَنشان » عتيق است كه حدود سي سال پيش اسرار تمدّني آن فاش گرديد. امروزه دشت « نسا » ( بيضاء ) فارس را دشت « پاسارگاد » ( پارسه گرد ) گويند، كه « لشكرگاه » ثابتِ مناسبي براي طايفه ي هخامنشي پيش از كوروش بزرگ بوده؛ پس از استقرار پارسيان در آنجا، دشت مزبور غالباً قرارگاه زمستاني و بهاري خصوصاً هنگام جشن نوروزي نزديك تخت جمشيد به شمار مي رفته است. « اَنشان » باستان در جايگاه « مليان » كنوني، چنان كه اشاره رفت، در پايانه ي شرقي دشت « بيضاء » قرار گرفته است.
استاد گرشويچ در يادداشتي راجع به نامجاهاي « آش/آس » ( اَنشان/انزان ) و « نسا » ي فارس معناي غريبي براي كلمه ي « نسا » اظهار نموده، حسب آنكه وجه اصلي آن را « بيسايه » ( =بي تاريكي/ سپيد و روشن ) مي داند. او گفته است كه عربها آن را به « بيضاء » ( = سپيد و روشن ) تعريب يا ترجمه (!) كرده اند، ليكن با توجّه به اشارت داريوش در نويكنده ي بيستون، ضمن شرح قيام « وهيزداته » تاراوايي در فارس، كه گويد: « سپاه پارسي كاخ كه قبلاً از « يدايا » ( Yadaya ) آمده بودند ( س26 ) طرف او رفتند » ( DB 111,21-28 ) و اين نامجاي « يَدا » ( yada ) را نظر به ترجمه ي عيلاميِ كتيبه احتمالاً همان « انشان » دانسته اند. (7)
گرشويچ اين احتمال را هم داده است كه حسب تبدّل همخوان « y » ( در « يَدا ») با « Vay » ( در « وَيدا ») مطابق با تلفّظ محلّي كلمه ي « ويدا » ( Vayda ) بسا كه « بيضاء » معرّب از همين بوده باشد. (8)
ما نيز همين نگره را معقول و ممكن و مقبول مي دانيم و مي افزاييم كه كلمه ي « وَيدا » بر طبق قواعد تعريب ( « وَ » به « باء » مفتوح و« د/d » هم متعارفاً به « ض/d ») خيلي طبيعي به « بَيضاء » معرّب شده؛ وگرنه عربها در هنگامه ي فتح اصطخر وقت ترجمه نداشته اند (!) آن هم اسم بي اساس « بيسايه » را به عوض « نساي » كه تلفّظ اصلي آن در فارس- چنان كه گذشت- « نيسايك » بوده است.
اما معناي « نيساي » فارس، چنان كه استاد بيلي در تحليل لغوي كلمه تأييد نموده، همان « اردوگاه/لشكرگاه/ قرارگاه/ آسايشگاه/ اُطراق گاه/ قوروق » است، و در مورد « قلعه ي البيضاء » گفته است كه صفت مؤنّث « بيضاء » بدل از موصوف مقدّر يا محذوف « قلعه » باشد، كه اين توجيه هم حسب تحقيق بالا ديگر وجهي ندارد؛ اَصوَب آنكه « بيضاء » معرّب از همان نامجاي كهن « يَدا/ وَيدا » ست، كه هم بر جايگاه « اَنشان » ( مليان ) باستان اطلاق شده است.

2. فساي دارابگرد

استاد بيلي آن را همانند نامجاي « نسا » ( به همان معنا معرّب از« پَسا » ياد كرده، صورت اصلي فارسِ باستانِ آن در عهد هخامنشي « پَه- سايه » ( pa-saya ) مركّب از پيشوند « په » با همان « سايَه » ( = لشكرگاه ) باشد؛ همان طور كه « ني » پيشوند تركيب در « نيسايه » است.
او گويد: اين دو پيشوند يك معنا دارند ( = فرود/پايين ) و شكل « پسايه » را مي توان در صورت « بَ- اَ- شي- يَه- اَن » ( باشيان ) عيلامي ملاحظه كرد، احتمالاً مردم « فسا » ‌را هم در زبان عيلامي « پشاپ/ پشيپ » مي ناميدند، كه شايد كوتاه شده ي صورت مكتوب « پشي ياب » بوده باشد. « فسا » يك مستحكمه ي هخامنشي در جنوب فارس بوده، كه پايتخت شمالي آن « پَسَرگدي » ( pasargadai ) خود مبيّن يك اسم ايراني/ فارسي است، چنان كه طيّ سده ي چهارم ( ق. م. ) در زبان يوناني هم به معناي « آمادگاه پارسيان » باشد. مقصود آنكه اين معنا همانند نام « ماداكتو » اكّدي، «نيسايه » مادي و « پَسايه » ( باشيه ) پارسي است. (9)
باري، از شهر « فسا » در فارس طيّ دوران اسلامي، اخبار تاريخي در دست است، و خصوصاً دانشمندان و نامداران چندي از آن جا برآمده اند، كه حاجي ميرزا حسن فسائي در ذيل « بلوك فسا » و دكتر منصور رستگار فسائي در حواشي آن ياد كرده اند. (10)

پي‌نوشت‌:

1. پژوهشگر حوزه تاريخ تمدّن، فلسفه و حكمت- همدان.
2. Tomaschek,Zur Historischen Topographie von Persian,pp.22,28
3. مقدسي، احسن التقاسيم ( تحقيق دخويه، ليدن، چ2، 1906م )، 432، 457، 458 و 459.
4. ياقوت حموي، معجم البلدان، 1/ 791-792؛ اصطخري، مسالك و ممالك ( ترجمه فارسي )، 112-113.
5. ابن بلخي، فارسنامه ( شيراز،‌1343 )، 162 و 224.
6. فسائي، فارسنامه ناصري ( تحقيق دكتر منصور رستگار فسائي، تهران،‌1367 )، 2/ 1270- 1272.
7.OldPersian(kent),pp.125,127,204
8. IRAN(J.B.I.P.S)vol.X(1972),pp.120,125.
9. ACTA IRANICA 6(1975)P.310
10. فسائي، فارسنامه ناصري، 2/ 1386-1412.

منبع مقاله :
باهر، محمّد؛(1391)، سيبويه پژوهي، تهران: خانه ي کتاب، چاپ اول